همیشه مصلوب
" همیشه مصلوب"
بر صلیب ناکامی بوسه می زنم، مریم وار
با بکارتی لوث شده از گناه های ناکرده
باز دردی جوانه می زند در من
با نام مسیح..." همیشه مصلوب"
بر صلیب ناکامی بوسه می زنم، مریم وار
با بکارتی لوث شده از گناه های ناکرده
باز دردی جوانه می زند در من
با نام مسیح...کاش می رفتی
نه از این صفحه و دفتر
و نه از این خانه و کوچه
کاش می رفتی
از خاطر همه ی خاطره ها
از آه ها
از لب گزدیدگی بغض ها
از شب های دود زده
اشک های نمک سود شده
و از این مه بی پایان سردرگمی
که حلقه حلقه به دور گلوی فریادم
حلقه شده و راه نفس را گرفته
/اما نه راه آه کشیدنم را/
کاش می رفتی
دور از نهایت بردباری ها
و نهایت چشم اندازی که در آن
من تو را می دیدم و تو من را نه
کاش می رفتی با همان شتابی که این سال ها
دورنمایش را به نمایش می گذاشتی...
دیگر پای ماندنم درکنار تو لنگ می زند
و خسته ترینم از این حضور بی حضور تو
برو / همین امروز و همین لحظه / برو!
آن چنان که تیر هیچ خاطره ای
بر خاطر تو، در یاد من ننشیند
و عاقبت
آسوده خاطر نگاه دارم که - چله ات - ابدی است...
سکوت تنها صدای بین ما بود
وقتی نرسیده به ایستگاه
ساک را به دست
و سقوط را به گردن گرفتی
و من
از آسمان چشم تو افتادم
آبستن ستاره هایی سرد
و سوگوار سکوتی که دیگر صدا نداشت...
|
|
در جست و جوی تو این شهر آواره مانده
کسی نمی داند دیشب آخرین سروده ات را به دندان کشیده ام! |
تو كه ميروي
ساك آوارهي سفر ناتمام
بر شانههايم آوار ميشود!
ماندهام
ـ فراموشكردنت ـ را
از كدام پاتوق مشترك
سر خاطرهها فرياد كنم!
پلک های پنجره پژمرد
وقتی سکوت کوچه را
پای برگشتنم، پر نمی دهد!
پنجره
ماتم گرفته است
از آغاز هلهله ی مست
دست های کوچ دهنده ات ...
سپرده ام
اسکله را آذین ببندند
و ماهی ها
ساقدوش مان شوند
امشب،
عروس دریایی ساده ای می شوم
بی تاب نگاه سرد تو...
تا روز، بیاید به لب پنجره ی چشم سحر
دل شیدا ز شب دوری تو سر به جنون خواهد زد
تا ندای وصل تو، سر دهد آن مرغک ناز
جان تشنه، ز غمت، سر به بیابان بلا خواهد زد
تا نرفته ز جهان، این تن سودایی من
مرهم شهد لبت بر لب عطشان بچشان
ورنه هیهات، که ـ شیرین ـ ز غم خسروی خود
دل به دریا زده، سر به بیستون خواهد زد