ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
از تو گفتن رسم این وامانده لب بود
از تو خواندن کار هر روز و شب بود
با تو ماندن رسم این دل پر تب بود
ولی افسوس
دل و دست راهی شدنت نیست
بیهوده تقلا می کنم من
با خاطراتت شب را به سحر رساندن
کار هر ساعت و لحظه ها شد
آسایش و آرامش از بر و روی من جدا شد
ولی افسوس
که به هنگام فرو ریختن این اشک چشمم
چشم تو در خواب و هوا بود
* سیمین *
این هم بااحساس بود و البته زیبا
شعرهایت را به توالی نوشتنت اینجا می گذاری؟
داری پوست می اندازی دوست جون شرط می بندم شعرهای چند ماه بعدت بی نظیر خواند بود از نگارشت معلومه
موفق باشی دوست با احساس و شاعر من
مگه میشه واژه هات تموم شه