وقتی گریه می کردم
کسی بیدار نبود
زیر آن گنبد سخت کبود
وقتی گریه می کردم
کسی هوشیار نبود
در انتهای آسمان بی معبود
وقتی گریه می کردم
کسی اشک هایم را نمی دید
از روی ترحم هم
کسی لا به لای ناله هایم نمی خزید
پس امروز هم گریه دارد این تنم
اشک دارد همه بدنم
باز هم اشک خواهم ریخت
گریه خواهم کرد
چون اینجا باز کسی
اشک هایم را نخواهد دید
* سیمین *
من به اصالت این شعر ها
که می خوانم
شک دارم
نه مادرشان را می شناسم
نه پدر و برادر و خواهرانشان را .
من به اصل این واژه ها مشکوکم
مثل یک سیب گاز زده می ماند گاهی
که یک رد دندان
ولی بی اثر از طعم یک لب
در یک سبد پر از ادعا
جا مانده باشد..
من به این شعر ها که
هر روز این مردمان
به هم می بافند مشکوکم .
من در صف یک نانوایی هم دیدم
پیرزنی
به جای آن دعاهای مرسوم
هر یک آن دانۀ آبی را که می انداخت
واژه ای زیر لب می گفت
شعر بود یا ناسزا ؟
من به آن ثنا هم مشکوکم
نکند خدای ما هم شاعر بوده
یا که او هم با واژه عشق بازی کرده
من به خدا هم ..........
* سیمین *
حالا دیگر نمی خواهم
کسی به خاطره هایم بخندد
گرچه من هنوز در خودم وامانده ام
و در یک بقچه خالی از حس درونم جا مانده ام .
دیگر تمنا کردن هم راه چاره نیست
من سخت گرفتار خود شده ام
و حالا
دیگر نمی خواهم
کسی به تشت خیس احساسم
رخت چرکی از واژه هایش باز
بار کند
که من در همین دو خط
آخر هم وامانده ام .
* سیمین *
پا به پای خیابان راه می افتم
به همه کوچه پس کوچه ها
سلام می کنم
فقط برای اینکه
کسی جایی
روی مناره ای
اسم تو را خوانده بود
و در خیالم
با تو پرسه می زنم
و من به دنبال تو
پا به پای خیابان را ه می افتم
* سیمین *
از من که گذر می کند این ثانیه های بودن
گویا
به فتح بزرگی رسیده ام
که تو در من هنوز می تپی
و گاه که
هر عبور لحظه ای
سنگین تر از نبودنت می شود
گویا
به قعر تار ترین
انحنای شکست می رسم
شاید فتح تو
ساده از کنار جریان زندگی می گذرد
ولی چرا من
هیچ گاه فاتح نبوده ام ؟
* سیمین *
کمی از شعر های مسموم را
در تو خورانده ام
مسموم واژه هایم که باشی
همیشه مال من خواهی بود
و کمی عطر تنم را
روی جانت جا گذاشته ام
هر جا که باشی
من با تو خواهم بود
و تو را در ناب ترین عشوه هایم
به اسارت گرفته ام
هرجا که قفسی بود
به یاد قفس واژه های من خواهی بود
و در تو نفسم را
میخکوب کرده ام
هرجا که باشی
نفسم
از تو عبور خواهد کرد
* سیمین*
در تن مسیحایی تو
در عطر مریم وار چشم های تو
گوشه ای مات و مبهوت
غرق در خلوص واژه هایت
جان باخته ام
و خوشه هایی از
انهدام تو در من
کشیده ام
به تاب زلف پیچکیم
* سیمین*
کمی از تو در خودم با فته ام
و کمی درحض یک مزه مانده ام
چه شیرین بود این طعم و چشیدن ها
ولی افسوس
جیره فردامان
به یک اتفاق مربوط می کند خود را
و در بساط یک صبحگاهان
شاید کمی از یک التهاب باقی مانده باشد
و وای چه دل انگیز است آن طعم
که من بلعیده بودم
و در هیجان افسون مانده بودم
وای چه هوس انگیز بود
این کهنه بوسه آخر
* سیمین *
کمی نگاهم کن
مثل یک کودک
در هجای واژه های الفبایی که هر گز نیاموخته .
کمی تامل کن
امروز می خواهم
واژه تازه ای را
به دفتر مشقم هدیه کنم .
واژه ای که از جنس هیچکدام از واژه ها نیست
کمی در من خودت را مرور کن
می خواهم
به آغوش کودکانه ام
تو را هدیه کنم
کمی در صدای من درنگ کن
می خواهم
نام تو را بخش بخش بخوانم
حالا بگذار
با آستین لباس شعر هایم
بخار عینک سیاهت را پاک کنم
تا کمی بیشتر مرا ببینی
می خواهم
از دور بادبادکی از شور درونم هوا کنم .
دستم را ببین
همان که تکان میدهمش
به سوی آفتاب .
چشمت را نبند
به سوی من آغاز شو
می خواهم
روی ساحل افکار تو
کمی خود را رها کنم .
* سیمین *
تو را که دیکته می کنم
سر خط هیچ دفتری
طاقت ماندنش نیست
با که پریده ای تو
که هیچ کتاب عشق من
توان خواندنت نیست ؟
* سیمین*
ساز هایی که کوک نمی شود
و دست هایی که ریتم هیچ سازی را
به خراش نمی کشد ،
دلم را آشوب می کند .
تکرار همه هجای نت ها
سخت مرا درگیر یک اتفاق کرده .
و چشم هایم را که می بندم
آواز ننواخته یک حس را
هزار بار تکرار می کنم .
انگار من با یک کوک نا موزون
همه خودم را باخته ام
و با یک شعر بی قافیه
بار ها در خود پیچیده ام
و به وزن هیچ شاعری
ایمان نمی آورم
رقم زده ام گله هایی را
در بطن باور هایم
و من سخت درگیر یک
ساز به آهنگ ننشسته
و یک شعر به وزن نرسیده ام
* سیمین *
جان همه شعر هایم تب دارد
پاشویه کردم واژه را
آب تشت خاطرم
سخت ملتهب شد ، گَر گرفت
* سیمین *
آن روز که مادرم مرا زایید
خالی شد از من
و من همان روز
پر شدم از یک دنیا احساس
نمی دانم
وقت زایش این افکار متلاطم کی خواهد بود ؟
مادرم از من در تنش خم نشد هرگز
اما من خم شدم از اینهمه من بودن در تنم
* سیمین *
کاش کسی مرا صدا نمی زد
در عبور جاده ها
تا به سلامت جان به در برم
از هجوم واژه ها
کاش می شد فصل دلتنگی را
از چوب خط زندگی حذف کرد
کاش کسی نمی گفت آی زن
پیرهن خاطراتت پوسید
نمی گفت گوشواره شعر هایت
تک مانده در گوش روزگار
کاش می شد کسی صدا نمی زد نامم را
آی سیمین
واژه هایت بوی شرجی بودن و نم دارد
کسی نمی گفت هرگز
چشم هایت به کتابی زل زده
که هر گز هیچ کس دست خطی روی آن ننوشت
کاش مثل کاغذ که به رقص در می آید با باد هوا
من به رقص فریاد می شدم در صدا
کاش کسی مرا صدا نمی زد
*سیمین*
یک گاز ساده
به آن میوه سر بسته احساس دلت
کافی بود
تا به طعم گس آن پی ببرم
و کمی پای کوبی کودکانه
روی آن جاده همیشه بن بست
کفایت می کرد
تا به غبار هرگز آفتاب ندیده چشمت
پی ببرم
کمی زاغ سیاه
بودنت را چوب زدن کافی بود
تا بدانم که
تو به دنبال طعم نابی
از بودن بودی و بس
*سیمین*
چشم هایم به پای چشم های تو تباه شد
دست هایم به خاطر خاطره هایت فنا شد
چه بی رحمیست اینگونه مردن ها
احساس من در راه به تو رسیدن ها رها شد
گاهی به سخاوت باران شک می کنم
مثل همان روز هایی که
به بخشش چشم های تو شک داشتم
گاهی به آفتاب حسادت می کنم
مثل همان روز هایی که
به بودن آفتابی تو حسادت می کردم
گاهی به دنیا بدبین می شوم
مثل همان روزهایی که
به رفتن های تو بدبین بودم
گاهی به همه پرندگان خدا ناسزا می گویم
مثل آن روز که
تو قصد رفتن داشتی و من هیچ نفهمیدم
و به خود ناسزا گفتم
* سیمین *
امروز کوله باری دارم
پر از خودم
پر احساس نابم
پر از شور و عشق
پر از بودن
و گاهی هم
این کوله بارم
تکه هایی از دلتنگیست
امروز نقش گلبوته های دو چشمی
روی پلک خواهش های من
سوسو می زند
امروز لحظه های ناب من
با خورشید تقسیم می شود
امروز چه دیوانه ام ، مستم
سخت به دنبال خودم هستم
نمی دانم
شاید کسی از من ندارد خبری
ولی مانده از من
روی قلب یک نفر، اثری
شاید که نشود
تعبیر این خواب را با کسی گفت
ولی من خواب باران دیدم
خواب آب و رود و چشمه ساران دیدم
من زیر یک حجم وسیع
از دل دادگی ها و عاشق ها
از همه دنیا عاشق تر بودم
رنگ چهره ام
از همه چهره ها آفتابی تر بود
چه طلوعیست امروز
* سیمین *
پشت تمنای چشم های تو
چشم گذاشته ام
مثل همان کودکی هایم
روی دلم حباب آرزو کاشته ام .
صبح به صبح
پای باغچه بودن تو
می شوم باران و می بارم
چه طلوعی می شود آن روز
که من خورشید را
برای چشم های تو می خوانم
در من طلوع می شوی
با من غروب می کنی
چه حسی دارد آن فصل با تو بودن ها
چه شوری دارد از تو گفتن ها
و همه دلهره ام این است
نکند روزی بشود
تن تب دار من و
واژه سرخ دل و
حجم سنگین خواستنم
نگذارد که ببینم
تو از پشت نقاب چهره ات طلوع کرده ای
* سیمین *
گذرم از شعر های تو گذشت
کمر واژه هایم شکست
خار شدم ، ذلیل شدم وای چه پست
چه طنین صدایت را دوست می داشتم
آنچه شعر نامش کرده بودم
پای تو را در آن بست
* سیمین *
انصاف نیست
از من و یادگارهایم بگذری
انصاف نیست
بعد از رفتنم
نداشته باشی از من خبری
شاید که دست خط کهنه ام
سالها بعد از مردنم
خاطرم را به خاطرت جاری ساخت
تو را از عشق دیگری عاری ساخت
انصاف نیست
باورم را بار یک یادگاری نکنی
از دلم ، حزن و رد پای رفته ام را
هر شب و روز در خود
واژه ای جاری نکنی
انصاف نیست
نه ! انصاف نیست
* سیمین *
اینجا کسی شعر آدمک را نمی داند .
کسی آواز عروسک ( من ) را نمی خواند .
اینجا التهاب آخر است .
انهدام یک نگاه .
اینجا تلاطم بودن ها و نبودن ها
کار هر روز و شب است .
مردمی در راه
سر می برند و پر می کنند
مرغکان دلشان را
که مبادا
بپرد زیر بال آسمان و آفتاب و خدا .
اینجا کسی مشق باران را نمی داند
و التماس زمین را هیچ نمی خواند .
بیچاره دلم
مرغکی در انتظار التهاب
که شب و روز می نشیند
به کدامین موج خطا
روز و شبش تار شود
و اینجا کسی
دست ترس دلم را نمی گیرد
* سیمین *
چه باور های باور نکردنی از سر من گذشت
و چه غوغایی را
در چشم هایم به نظاره نشستم .
لحظه های عمری بود که می گذشت
و صدای ناله ای که فراخوان تنم می شد .
چه شکار لذیذی برای شب زنده داری های غم بودم
و چه افسون پریشانی
برای هرزگی تمنا شده بودم .
حالا باز هم
یک طلوع دیگر است
به فراخی التهاب دیروز .
شروع دیگری در من دمیده
و باید رفت
تا به قصه های دیگر عمر پیوست ...
* سیمین *
حساب چشم هایم را رسیده ام
که گمان تو هرگز
آبروی دلم را نبرد دیگر
و آسمان بودن هایم را
روی انتظار تو پهن کرده ام
که فکر فرار نکنی دیگر
حالا نوبت التماس چشم های توست
چشم من بس که بارید
از نفس افتاد
حالا نوبت دست های توست
دست های من بس که بی تاب بود
از پا افتاد
* سیمین *
من از دلواپسی های تو دلواپس ترم
من از رنجیده ماندن های تو تلخ ترم
کجا می توان رفت
خالی شد از اینهمه بیچارگی ؟
کجا می توان رفت
رها شد از اینهمه دلسپردگی ؟
من راه نیافتم به جایی هنوز
راهی یافتی
جایی پیدا شد
مرا هم با خود ببر
رها شو از من
رها می شوم از تو
* سیمین *
وقتی هستی
اما نه برای من
روحم خراشیده می شود
از اینهمه انزجار چشم هایت.
وقتی اشک می ریزی
اما نه در چشم های من
همه خواهشم به صلابه کشیده می شود .
وقتی دلتنگیت عریانت است
اما نه در غروب چشم های من
به باد می دهم همه زندگیم را.
نه! تاب نمی آورم
مثل یک غبار نم گرفته از من عبور کنی.
نه ! تاب نمی آورم
مثل یک حجم پر از نفس های من
از من گذر کنی .
وقتی هستی
اما نه برای من
زجر را روزی هزار بار
با خودم به انتهای واژه هایم می کشانم..
تو عبور را خوب آموخته ای
ولی من تاب دیدن عبور را ندارم
* سیمین *
در آن سر شهر
اما نه در شهر من نیست
مردی شعر هایم را به دوش می کشد
و تمام شب را با واژه های شعر های من
هم صدا می شود .
در یک نقطه از شهر خودمان
زنی
روزی چندین بار
واژه هایم را آب می کشد
و به بند تنهایی خویش
زیر آفتاب
می بندد
امشب
من از روح یک پریشانی
آوازی تازه ساخته ام
و در آن شعر
دود سیگار مردی
به رقص می کشاند
بودنم را
و اشک دخترکی
به ایمان من
شک می کند
چه خیانتی کرده ام به باران
چه خیانتی کرده ای به امروز
و چه خیانتی کرده اند به من و تو
و من پر شده ام
از صد ها فنجان شکسته احساس
و کسی نیست نوشم کند
* سیمین *
پوست شعر هایم را بکن
ببین
شعر های خاطر خواهیم
چه بوی دلتنگی می دهد
کاش تر و تازه می ماند
شعر های دلدادگیم
با چه طاق زدی
نگاهم را ؟
چاقوی نگاهت را تیز تر کن
دل پوسیده ام را
با یک حرف ساده
پوست بکن
شاید
نگندد این شوق بودن های من
* سیمین *
در شهر شلوغ دل تو
رد پایم گم شد
همه احساس دلم با باد هوا رفت که رفت
در شهر شلوغ چشم تو
چهره عاشق من بی رنگ شد
همه خواستنم از یاد رفت که رفت
در هوای سرد تن تو
نفسم سخت درگیر شد
همه بودن من بر باد رفت که رفت
کاش بیهوده
مسافر خاطره های من نمی شدی
کاش بیهوده
همقدم پای خسته ام نمی شدی
چه عبوری بود
چه سکوتی بود
چه غروبی بود
من هنوز هم نبض شعر هایم را می گیرم
تو که باشی مثل ماهی
محتاج و ویرانه آب
تو نباشی مثل یک پروانه
بی نبض می مانم
کاش شب بارانی چشمت را
زیر یک قوس بلند
از کشمکش چشمم گم کرده بودی
تا که هرگز
حسرت ندیدن چشم غمبارت را نمی خوردم
مژدگانی دادم
به نسیمی که گذر کرد
آورد یاد تو را
یا که حتی دست خط تو را
مژدگانی دادم
باران طعم اشکت را
به دلم هدیه کند
چه شور است
نفس بی خبری
* سیمین*
سفر، آغاز ویرانی من بود،دیدی تو
آغاز، لحظه پایانی من بود ،دیدی تو
من و تو دو خط ممتد بودیم
شکست، نقطه بحرانی من بود،دیدی تو
آیینه و آیینه برابر شده بودند
سکوت،واژه حیرانی من بود،دیدی تو
راز سر به مهرم را تو دانستی و بس
گریه،شرح پریشانی من بود،دیدی تو
شاعر ؟؟؟؟؟؟