ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
هفت شب و هفت ساعت و هفده ثانیه از دیدن چشم هایی می گذرد که در پس کوچه های بی باران
اما نم زده گم شده است
و فقط خاطره یک سلام باقی مانده روی خاکی ترین جاده ای که تا دیروز کشف یک راه اصلی عبور بود و بس
و از آن روز تا به امروز من مانده ام و یک دنیا واژه هایی که نه قافیه پیدا می کنند و نه شعر می شوند و
نه حرف و آخرش سکوت ریتم نهایی شان می شود و من عجب این ریتم ساده را دوست دارم که بارها در خود مرورش میکنم و کسی نباید در کنار این سکوت سوت کوتاهی حتی با لب های ترک خورده اش بنوازد تا من از عمق مرثیه ای که خواستنی ست جدا شوم
حالا فقط چند ثانیه دیگر گذشته است و می شود گفت هفت شب و ............
چه فرقی می کند زمان از عبورهای بی محابای او هم شتابان تر می گذرد و من هرچقدر شمارش بلد باشم
باز هم در کناراین حجم نا برابر رفتن ها کم می آورم و هنوز کوچه های باران نخورده در حسرت مانده اند و من هم همه آن واژه ها را به اصرار تکرار می کنم و باز تکرار می کنم
یک اتفاق ساده می افتد
من دفتر خاطراتم از برهنگی واژه ها نجات پیدا میکنند و دست هایم از بی عاری خلاص می شود
و می نویسم و می نویسم و باز می نویسم
آنقدر که یک نفر تو را صدا می زند و وادارت می کند معنا کنی همه نوشتن های بی وقفه ام را چون فقط یک نفر می داند چه
می شود که می شود اینگونه بی زمان و شاید اندیشه نوشت و نوشت و نوشت
و من می نویسم و می نویسم و می نویسم
تو اما هنوز نیامده ای که بخوانی
حالا دیگر از هفت شب و ..........
خیلی گذشته است
و من این خیلی گذشتن ها را یاد گرفته ام و عادت کرده ام به اینهمه گذشتن ها
و تو هنوز نیامده ای
* سیمین *
سلام سیمین عزیز!
عاشق شوده ای جانا سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی
آن جات مبارک باد..
متن صمیمیی بود..
بگو که می نویسی..
هر وقت که نوشتی..
زمستانت گرم!
درود بر سیمین گرامی
بعد از مدت ها سری بهتون زدم
از اینکه همچنان هستی مسرورم
کارهایت چون همیشه زیباست
....به کرم سبز بیندیش !
بیش تر زندگانی اش را روی زمین می گذراند
به پرندگان حسد می ورزد
از سرنوشتش خشمگین است
و از شکل خویش ناخشنود است
می اندیشد: « من منفورترین موجوداتم»
زشت- کریه و محکوم به خزیدن بر روی زمین
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.
کرم یکه می خورد.
پیش از این هرگز پیله ای نساخته.
گمان می کند باید گور خود را بسازد
گمان می کند زمان مرگش فرا رسیده است.
هر چند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است:
به خدا شکوه می برد
« خدایا- درست زمانی که به همه چیز عادت کرده ام از من می گیری»
آن گاه خود را نومیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند
مدتی می گذرد
در می یابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده
می تواند به آسمان پرواز کند
و بسیار تحسینش کنند
حال از معنای زندگی و از برنامه های خدا شگفت زده شده است !...
سلام سیمین عزیز
تو وب گردیهام با وبت آشنا شدم
خیلی دوس داشتمش
پر از احساس بودن
بین اینها بهار بی بهار ، رسم ،و مادر رو خیلی دوست داشتمشون
بنویس سیمین
وبگو که نوشته یی
به دیدار کلماتت بیاییم
با سلام دوستانِ جان
با سه کار کوتاه چشم به راه حضور و نقد و نظر ارزشمندتان هستم
شاد باشید به مهر
درودم نثارتان
چقدر قلم شما رو دوست دارم بانو
با سلام دوستانِ جان
با شعری منتظر حضور گرم و نظرهای ارزشمندتون هستم
شاد باشید به مهر.
اگر نیاز به لبخند داشتی به وبخانه من بیا
سلام
خداقـــــــــــــــــوت
//////////////////////
فرارسیدن هفته وحدت و ولادت نبی اکرم حضرت محمد مصطفی
و قرآن ناطق حضرت امام جعفر صادق بر شیفتگان حضرتشان و شما استاد ارجمندم تبریک و تهنیت باد[گل][گل][گل][گل][گل]
[لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند][لبخند]
و تو هنوز نیامده ای ...
باید عاشق شد و ماند...
با درود دوست نازنین و فرهیخته ام
با کوتاهی منتظر طبع بلندتان برای نقد و نظر ارزشمندتون هستم
شاد باشید به مهر
با سلام
مطالبت واقعا خو بود امیدوارم به وبلاگ منم یه سر بزنی
من که حتما دوباره میام
راستی اگه با تبادل لینک موافقی لینکم کن و به منم خبر بده تا لینکت کنم
تا دیدار بعد خداحافظ