دلم برای خود شاعر و دیوانه ام تنگ شده
برای بهانه های دیوانگی کردن هایم تنگ شده
( ممنونم از دوستان خوبم که برای خوندن دلنوشته ای از من سر می زنن )
دیگر تفسیر تو
کار من نیست
دیگر تبعید قلب تو
کار قلب من نیست
دیگر در کنار تو بودن هم
کار من نیست
از تو که می آیی و میخوانی
از تو که دلنوشته هایم را
مهمان چشم هایت میکنی
عذر خواهی میکنم
که آشفته حالیم
واژه واژه های شعر مرا نفرین زده کرده
و خسته میکند دل خواندنت را
سبز میشوم
دوباره آغاز میشوم
دوباره یک فصل جدید خواهم یافت
باور کن
امروز ببخش که تیره بودم
تو از من لبریز شده ای ؟
تو از من سر ریز شده ای ؟
صد رحمت به شیر پاستوریزه
سر که برود با شکوه و وقار به اجاق می رسد
.
.
.
.
.
.
من در تو تکرار هم که شده باشم
باز هم گاهی برق نگاه بودنم را
از خاطر می بری گویا
من در تو وصف هم شده باشم
باز هم صدایم را نمیشنوی گویا
نمیدانم چه دلتنگیم عجیب شده است
چه ساز خواستن هایم عحیب تر شده است
به گمانم باورم
آلوده است امشب
به گمانم شک میکنم گاهی
به باور های تو
نمیدانم چرا
محو تماشا نمیبینم تو را
نمیدانم چرا
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بنبست کج و پیچ سرما
آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبیست
آن که بر در میکوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای بر آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
برای هزارمین بار تو را خواندم
ولی ندیدم من چرا چشمی ، دلی ، دستی
تکرار تو را دوست داشتم
ولی حالا چه سخت است
اگر بخواهم نبودنت را تکرار کنم
باران جوابی بده
دلم خشکیده از دست این آدم های پوشالی
گلبرگ نگاهی بکن
به این دل کویری ساده لوحم
خاک کلامی بگو
پای ترک خورده ام نای نفس ندارد
آسمان رحمی بکن
لب تشنه تر ز من کجاست ؟
خدا جوابم بده
دلم هوای تو دارد انگار
توی هر باغی که پا گذاشتم
ویرون شد
روی هر برگی که پا گذاشتم خزون شد
اینجا دیگه دست خودم نیست موندنم یا رفتنم
خزون که شد
آفتاب ویرون که شد
باز هم .............
انگار کسی پشت پنجره ابهام حرفی میزند
انگار کسی پشت بی رنگی من خطی می کشد
کسی انگشت سماجت را
پشت انگار دلم سخت میکشد
من بی خط و نشان را
کسی انگار به راهی میکشد
.
.
.
.
.
.
دیگر کسی طاقت داغی شن های ساحل ها را ندارد
دیگر کسی طاقت خش خش برگ های پاییزی را ندارد
دیگر کسی از دل هیچ آدمی خبر ندارد
دیگر کسی کتاب خاطراتش خواندنی نیست
دیگر کسی تیک تاک ساعت عمرش هضم کردنی نیست
دیگر کسی صدای زنگ زندگیش شنیدنی نیست
من هم روبروی همه نقطه های آخر شعر هایم
خداحافظ نوشتم
دیگر کسی نقطه های نانوشته ام را نمیخواند
دیگر کسی ...............
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت | روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت | |
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود | بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت | |
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم | وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت | |
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد | دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت | |
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن | در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت | |
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم | کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت |