سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

کلبه ام سرد ولی با من بمان

در میان طوفان و باد        کلبه ای ساخته ام

کلبه ام شاید سرد باشد

اما پر است  از احساس بودن با تو

تو که باشی گرم است

تو که باشی حجم همه خواستنم کاملتر

 

شمع کوچکی روشن کرده ام

نه برای دیدن آن کلبه سرد


روشنش کرده ام تا بسوزد

پای شب زنده داری های من و تو

روشنش کرده ام تا بمیرد

پای همه احساس خواستنت

 

یک کاسه پر از شعف آورده ام

نه برای شستن احساس درونت

آورده ام سیرابت کنم از حس درونم

 

کلبه ام سرد است میدانم

خوب میدانم

ولی بیرون آن کلبه نگاه های حریصیست

که من میترسم از هجوم آن چشم ها به دامن پاکت

 

کلبه ام سرد است ولی چند صباحی

تا صبح با من سکوت طلوع را تماشا کن

 

وقت رفتن هم می آید

هیچ مپندار پرنده اسیر من خواهی ماند

 

خوب میدانم کلبه من سرد است

نه به سرمای آن همه واژه های تلخ آدمها

 

با من بمان

کلبه ام سرد است ولی

فقط یک شب تا صبح

آواز وداعم را تو بخوان

تا بدانم وقت رفتن بود که کلبه ام ویران شد

http://sammibag.typepad.com/sammibag/images/alone.jpg

نظرات 1 + ارسال نظر
بهمن خاموش یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 02:47 ب.ظ

یاد ایام


کلبه ای ساخته ای
آسمانش سرد است
سنگفرشش تردید
با ستونهای به هم پیچیده
دور یک پیچک معصوم که به لبخند تو هم مشکوک است
من در آن خانه تو را میبینم
که به دیوار غزل تکیه زدی
آجر شعر به هم میچینی
تو که را میخوانی؟
کاش میفهمیدی
در کنارت بودم
من نگهدار دو شمع نگرانت بودم
کاش میفهمیدی تاسپیده راهی است
که به اندازه دستان پر از مهر خداست.

شعرتون عالی بود سیمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد