سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

می ترسم

چقدر زمان زود میگذرد ، حتی برای دوست داشتن و دوست داشته شدن هم زمان نیست

حتی وقتی دوست میداری هم باید بمیری و وقتی دوست داشته میشوی هم باید بمیری

گویا زمان همیشه د رحال دویدن است

وقتی کسی دوستت ندارد در حسرت دوست داشته شدن و وقتی دوستت دارد برایش میگیری

چرا ؟

وقتی کسی رو دوست نداری به دنبال کسی برای دوست داشتن و وقتی پیداش کردی با واژه ها آزارش میدهی

چرا ؟

چقدر امروز دیر است

شاید دیروز هم دیر بود

نمیدانم شاید برای من همیشه دیر است و کسی هیچ نمیداند کی میشود  که زود باشد که من بدانم چقدر خوب میشد که برای بودن میشود بود و و برای ماندن و خواندن میشود خواند

من زمان را دوست دارم ولی گویا او هنوز از آن روز منفور مرا دوست ندارد

من گذشتنش را می بینم ولی اون همچون باد میگذرد

من حتی شاید وقتی چشمانم بسته بود ، خواب نبودم ، با باد راهی شدم ولی افسوس این زمان با من سر ناسازگاری دارد گویا

هرچه میخواهم با اون راهی باشم او میرود

من میدانم امروز هم میگذرد و من هنوز مرده ام

من میدانم من هنوز مرده ام

چرا کسی با من همراه نیست پس

من نمیدانم کجا هستم

من گمم نا پیدا و در خود محزون مانده ام تنها

کسی به دادم برسد من میترسم من از اینهمه تنهایی و حجم بی کسی ها می ترسم

کسی به دادم برسد آخر

من میترسم

من میترسم

خدایا من میترسم

من از بی تو بودن هم میترسم از بی تو شدن

خدایا همیه دستهایم برای نوشتن گویا آماده است ولی همیشه عقب میمانم از چرخش عقربه ها

من گرد پایش نمیرسم

هرگاه خواستم حرفی بگویم مرده بودم و حالا امروز مرده از دیروز


http://img29.picoodle.com/img/img29/4/3/16/f_146m_7af8b3e.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد