سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

....

بس که صدای باران روی ناودان تفکراتم آمد

 گره خوردم به پارسال و دیروز و آنروز

آنقدر صدای گنجشکهای بی خوابی بالای سر مادرم آمد

تا یادم رفت باید یک لیوان آب می بردم برای رفتگر کوچه های تنهاییم

آنقدر به صدای شکسته شدن شاخه گل خشک گوش دادم

 که یادم رفت هر روز نوایی در دل بر پاست

 

نمیدانم

شاید اینروزها مجلسی بر پا کنم

شاید اینروزها جشنی، سروری برای غم های از دست رفته بر پا بکنیم

حالا چه باید بخریم ؟

چه باید بکنیم ؟

هیچ نمیدانم

تا به امروز جشنی برای رفتن غمهایم نداشتم

کسی بگوید تا به حال جشن سفر غم را گرفته است ؟

یا که نه! کاسه آبی به مثال ایام قدیم

پشت سرش میریزد.

 

روزی مادر بزرگ هم پشت خاطرات شیرین کودکیهایمان کاسه آبی ریخت

 

کسی مادرم را از خوابی که نرفت بیدار کند

جشن داریم

گرچه هنوز نمیدانم چه باید کرد ولی

 

به او بگویید پدرم خندید آخر .


http://i37.tinypic.com/n1us78.jpg

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد