سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

سروده ها و دلنوشته های ســـیمــــین

زمانی میشود که جز سرودن و بازی با قلم و کاغذ راه دیگری نیست . من هم مینویسم تنها برای دل خود و تمام

...


راستی سبد میوه های احساسم را چند می خری ؟

زیاد گران نیست

خرجش فقط کمی محبت است

راستی قلبم را هم از روی نیاز به حراج گذاشته ام

میخواهی آنرا ؟

آقا تو روخدا بخریدش از من

مادرم بیمار است

مادر روحم را می گویم

چند صباحیست گم است در خود

آقا آقا بخریدش از من

سبد هم از آن شما

فقط کمی محبت جای ان لای یک روزنامه و یا کاغذ بپیچید و به من بدهیدش

آقا خانوم نگاهم بکنید و ببینید چه رنجور شده است دستان محبت ندیده ام

پس چرا کسی نیست در این خلوتگاه تاریک شهر ؟

پس چرا کسی عبور ش از کنار سبد احساسم پیدا نیست ؟

پس چرا کسی از این بیتوته گذر نمیکنید ؟

آهای مردم

چه میشود شما را ؟

کسی اینجا زید گوش هایتان فریاد میزند

چرا کسی واژه ای حرفی کلامی ندارد که بگوید که شاید ارام گیرد قلب محتاجی

من نمیدانم در کدامین عصر بود که هر کس دلش میگرفت گوشه  رودی

چشمه ای

بساط احساسش را پهن میکرد

و همه مردمانش ارام نگاه میکردند و در کنارش می نشستند و او میگفت درد دلش را

من نمیدانم در کدامین قرن بود که

از پس احساس همه یک شاخه گل مهر پیدا بود

من نمیدانم خود ما حالا

در کدامین عصر امده ایم حالا

که کسی هرگز نمی نگاهی حتی

به دفتر خاطرات احساس کسی هیچ نمی اندازد

من نمیدانم حالا از کدامین بیتوته ای مشغول فرار کردن هستند

که مبادا

که مبادا

نگاه نابیناییشان

به کمی احتیاج احساس افتد

بگذریم

آقا خانم

سبدمیوه من هر روز پژمرده تر خواهد شد

کسی حتی بیاید و بپرسد قیمتش چند

چند صباحی ارام و قرار دارم

ولی گویا همه در خوابی که هنوز علتش پیدا نیست

به بی پنداری احساس فرو رفته اند و من

با ز تنها

اینجا در کنار بساط احساسم باید بنشینم تا سواری شاید گذری بکند از بر ما



نظرات 1 + ارسال نظر
بهمن خاموش یکشنبه 30 خرداد 1389 ساعت 03:09 ب.ظ

چقدر زیبا بود .
آفرین بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد